بچه های دانشگاه غیر انتفاعی زرندیه - دنيا چيز بدي نيست چيز كمي است.... |
|||
پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : خانم تـــرنم
ای کاش ... وقتی خدا در صحرای محشر بگوید چه کردی ؟ یوسف زهرا بگوید منتظر من بود.
چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : محـــــــمכ
ببین…
دلخوری،باش… عصبانی هستی ،باش… قهری،باش… هرچی میخوای باشی،باش… ولی حق نداری با من حرف نزنی… فـهمیـدی؟ مخاطب خاص
چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : محـــــــمכ
رفتــ؟
چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : محـــــــمכ
سال قبل یادته همش زنگ میزدی پاشو افطاری کن منم لج میکردم میگفتم بشین بخواب .مریضم .؟؟ یه نفــــــــــــــــــر چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : محـــــــمכ
دخــدر : یــه چــیــز بـگـــم؟
یکم یاد بگرید والا چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : محـــــــمכ
سلام به همه ی دوستای گلم شرمنده که چت روم قطع شده دارم یک چت روم کاملا اختصاصی مینویسم که به امید خدا قشنگه بشه دیگه چه خبرا به زودی با خبرای جدید بر میگردم دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, :: 23:19 :: نويسنده : غریبه
بچه ها یادتون میاد وقتی بچه بودیم این شعر و میخوندیم...
بارون میاد چهچهــ
در خونه ی هـاجر
هـاجر عروسی کرده
دمـــ خروسی کرده
ولی فکر نمیکردم این شعر،یه روزی منو یاد یکی بندازه...
ــــــــــیادمه تو دبستان
یه درس داشتیم که اسمش تصمیم کبری بود
وقتی بچه بودم همش بزرگترم برام تصمیم میگرفت
ولی الان فقط میگن:تصمیم خودته.....
این شعر و چی :::کودکی ده ساله بودم شاد و خرم چست و چابک
میپریدم از سر جو میدویدم همچو آهو
هیییی الان کجاس؟ اون کودک شاد و چابک
یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, :: 11:37 :: نويسنده : خانم سوگند
از رفتن کسی نترس....
قرار نیست همیشه بمانیم...
روزی همه رفتنی اند....
ماندن به پای کسی معرفت میخواهد ، نه بهانه....
گاهی لازم است
بلند بگویی : " رفت " ؟؟؟؟
که رفت !!!!
لیاقت ماندن نداشت.....
یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, :: 9:4 :: نويسنده : خانم سوگند
گاهی اوقات دلت میخواد....
خودت نباشی و خودت....
گاهی وقتا به یه سنگ صبوری نیاز داری....
سنگ صبوری که دلش صاف باشه....
کسی که فقط به خاطر خودت تورو بخواد....
نه چیز دیگه......
جمعه 24 مرداد 1393برچسب:دانشگاه غیر انتفاعی زرندیه, :: 12:3 :: نويسنده : احمدی*
سید حسن آقا میری یکی از طلبه هایی می باشد که به موجب سخنرانی های اغلب انتقادی که دارد بسیار مورد توجه قرار گرفته است.ایشان در مورد وضعیت جامعه و جوانان سخنرانی های بسیار جالب و قابل تأملی انجام داده که با استقبال مردم روبرو شده است.
دانلود سخنرانی سید حسن آقا میری درباره امر به معروف در جامعه - 7.38 مگابایت
رمز فایل: www.p30download.comمنبع: پی سی دانلود. پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, :: 22:31 :: نويسنده : غریبه
هواش و کردی؟ یادش افتادی؟ دلتنگـــــــ براش تنگ شده؟ برا صــداش؟ خنـــــده هاش؟ واسه چشاش؟ که جون میدادی تو نگاش... دوسش داری؟ هنوز عاشقشی؟ پس یه لحظه چشاتو ببند...
یــادت بیار اون روزی که اون تمام بیقراری هاتو دید اما... چشماشو بست و رفتـــ... دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, :: 17:1 :: نويسنده : خانم تـــرنم
چندگاهیست وقتی می گویم: «اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن» با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد چندگاهیست وقتی می گویم: «صلواتک علیه و علی آبائه » به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم چندگاهیست وقتی می گویم: «فی هذه الساعة» دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای چندگاهیست وقتی میگویم: «و فی کل الساعة» دلم نمی سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست چندگاهیست وقتی می گویم: «ولیا و حافظا» احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است چندگاهیست وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا» به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمیزند چندگاهیست وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا» یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی چندگاهیست وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا» یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین، من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم چندگاهیست وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا» به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم اما چندگاهیست دعای فرج را چندبار می خوانم تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد، هم اشکم بریزد، هم در جست و جویت باشم، هم سرپرستم باشی، هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم وهم احساس کنم خدا در نزدیکی من است..... و باز هم با شرم می گویم : اللهم عجل لولیک الفرج
یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : احمدی*
دلم گرفته
و عاشقانه فارغ از پایان زندگی ام، نفس میکشم در غوغای این دنیا و هیاهوی فصل ها
به عشق اینکه پاییز من بهار زندگی ام است ،
به عشق اینکه همچنان به امید دیدن پاییز نفسهایم با عشق می آید و میرود
تولدی دوباره ، دوباره پاییز و پایان روزهای تکراری خسته از فصل های گذشته ، خرسند از اینکه در فصل خویش به سر میبرم در ماه مهر هستیم و برگهای زردی که پوشانده این دنیای بی عاطفه را. . . نسیمی که با خود برده هوای مسموم قلبم را و من متولد شدم در فصلی که با تمام وجود دوستش دارم و به آن افتخار میکنم نه به این خاطر که در آن متولد شدم ، به خاطر زیبایی اش ، غرورش ، احساسش و فصل ها آمدند و گذشتند ، اما از پاییز نمیتوان گذشت ، و من در این فصل انتظار نشسته ام چشم انتظار چشم انتظار برگی که همیشه سبز بود و اینک با رنگی زرد آرام بر روی زمین می افتد ، تا زیبا کند تن این زمین تشنه را آه ! چه زود میگذرد ، مثل لحظه افتادن برگها بر زمین ، مثل یک چشم به هم زدن ، مثل همین آه گفتن انگار همین دیروز بود ، انگار آن دیروز همین امروز بود ، انگار ما در فرداییم و حسرت امروز را میخوریم و من با همان احساس دیروزم دوباره مینویسم از فصل خویش ، از قلب خویش ، از تولد دوباره ام! یک موی سپید دیگر ، این آینه و چهره ای دیگر و این قصه همچنان ادامه دارد ، تا وقتی خدا بخواهد. . . شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 11:46 :: نويسنده : خانم سوگند
دنـــــیـــــــا :
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ،
بگذار بخوابم …
محتاج یک خواب بی بیدارم !
شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : خانم سوگند
برگرد...
یادتت را جا گذاشتی
نمیخواهم عمری به این امید باشم
که برای بردنش برمیگردی....
شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : خانم سوگند
مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه...
مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه
مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ...
زمــآنـے ڪه دلت گرفت
چگونه و با چه رویـےسر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :
خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم !!!
پس چه شد
جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, :: 20:1 :: نويسنده : خانم تـــرنم
بعضیام هستن همچین میگن ما متولد فلان ماه هستیم که انگار ژن برتر دارن بابا بهترین عند مرام اصل بامعرفتا د اخه مهربوووووون اصن شما متولد مرداد خوبه؟؟ از این بهتر میخای؟؟ ) جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : خانم تـــرنم
آیا ميدونستيد از روي سايز پا ميشه سن و تشخيص داد؟!!! 1-سايز کفشتو ضربدر 5 کن 2-به علاوه ي 50 کن 3-ضربدر 20 کن 4-بعلاوه 393 کن 5-سال شمسی تولدتو ازش کم کن ..يه عدد4 رقمي ميشه ،2 رقم اولش سايز کفش،دورقم بعديش سنته !!! حال کردی ؟؟ به نظر من باید رو اعصابمون روغن بریزیم... . . . . . . . . . .تا اوناییکه رو اعصابمون راه میرن با کو... بخورن زمین.. خخخخخخخخخخخ پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 12:59 :: نويسنده : خانم سوگند
آدم گاهی میخواهد حرف بزند اما نمیداند با چه کسی
پس لال می شود ، خفه می شود
وقتی که هرکه هست نمیفهمدت و
هرکه “میفهمدت” نیست !
پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 12:56 :: نويسنده : خانم سوگند
ﮔـﺎﻫـی ﺍﻳـﻨـﮑـﻪ ﺻـﺒـﺢ ﻫـﺎ
ﺩﻟـﺖ ﻧـﻤـﻲ ﺧـﻮﺍﺩ ﺑـﻴـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﻲ
ﻫـﻤـﻴـﺸـﻪ ﻧـﺸـﻮﻧـﻪ ی ﺗـﻨـﺒـﻠـی ﻧـﻴـﺴـﺖ !
خسته ﺍی ﺍﺯ ﺯﻧـﺪﮔـی …!
ﻧـﻤـی ﺧـﻮﺍی ﻗـﺒـﻮﻝ ﮐـﻨـی ﮐـﻪ ﻳـﮏ ﺭﻭﺯِ ﺩﻳـﮕـﻪ ﺷـﺮﻭﻉ ﺷـﺪﻩ …
پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, :: 12:53 :: نويسنده : خانم سوگند
یکی بود ، یکی نبود....
من موندم و اون نموند....
من دیدم و اون ندید.....
من خواستم و اون نخواست....
من التماس کردم و اون نشنید....
من هستم و اون رفته !
من خستم و اون.....
چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : خانم سوگند
جاتون خالی تعطیلات با کل خاندان رفتیم سفر....
یه ویلایی رو اجره کردیمو هم چپونده شدیم توش...
این ویلا یه دستشویی ته باغ داشت...
منم که یهو بی خبر گلاب به روتون شیکمم
در حد فعالیت های هسته ای شروع کرد به پیچیدن...
منم که شیکمم داشت میترکید
بی خبر از همه جا دوییدم سمت دستشویی...
درو بدون حرفی کوبوندم که وا ه...
نگو یکی توشه...
حالا دستشوییش جوری بود که درو اگه محکم وا میکردی
میخورد تو کله ی کسی که تو دستشوییه....
منم بد نبینی با تمام زور زدم تو سر کسی که توش بود....
حالا بگو کی بود؟؟؟؟
عمو بزرگم...
غول فامیل...
دیدم یه صدای آخی اومد
و شیلنگ آب که دستشش بود
رفت هوا و خلاصه به تنهایی گند زدم بهش...
جیغ و دادش رفت هوا کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم دورو ورو نیگاه کردم دیدم کسی نیست...
جیم زدم...
خلاصه اومد بیرون تا غروب جلو دستشویی نشست ببینه کی میره تو؟؟؟؟
منم که از 5 دقیقه بعد رفتم پیش هر کی ازم فاصله میگرفت....
حالا بماند چرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جز یه تیکه از پیرهنش کل هیکلشو آب گرفت...
چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : خانم سوگند
یه سری دخدرا هستن بهشون پیام میدی جواب نمیدن
اینا چیو میخوان ثابت کنن عایا؟!
3.مادر نزایده کسی بتونه مخ منو بزنه!
دوما چیزی به جز بیشعور بودن خودتونو ثابت نمی کنین!
سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 14:2 :: نويسنده : خانم سوگند
مورد داشتیم دختره تو جمع فامیل گفته:
خخخخخخخخخ
سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : خانم سوگند
مورد داشتیم دختره میخواسته اسم یه بازیگر فیلو بدونه رفته تو گوگل یکی از دیالوگاشو تا سرچ کنه :|
خخخخخخخخخخ سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 13:51 :: نويسنده : خانم سوگند
مــورد داشتـــیم پسره قیـــافش از قـــابلمه هـــای مــامــان بــزرگ مــن داغـــون تره
سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : خانم سوگند
مورد داشتیم طرف 1روزتمام روی کیبورد دنبال دکمهf13 میگشته :-|
سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 13:47 :: نويسنده : خانم سوگند
شاید باورتون نشه...
_پسره...
از ملخ میترسه...
شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, :: 18:57 :: نويسنده : غریبه
بس که صدا نزدی اسمم را روزگار عجیبیست…!! جمعه 10 مرداد 1393برچسب:, :: 19:11 :: نويسنده : آقای محمد حسین طالبی
دروغ بگو ؛ تا باورت کنند....!!
آب زیر کاه باش ؛ تا بهت اعتماد کنند....!!
بی غیرت باش ؛ تا آزادی حس کنند ....!!
خیانت هایشان را نبین ؛ تا آرام باشند ....!!
کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!!
هرچه نداری بگو دارم - هر چی داری بگو بهترینش را دارم ....!!
اگر ساده ای ؛
اگر راست گویی ؛
اگر باوفایی ....
اگر با غیرتی !
اگر یک رنگی ....
همیشه تنهایی ... !!! همیشه تنها!. . چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, :: 19:11 :: نويسنده : خانم تـــرنم
مورد داشتیم طرف شبونه میرفته کولر بچه یتیمارو خاموش میکرده که یه وقت فکر نکنن بابا ندارن!
یه بچه رو به زور بابا و مامانش وادار به نماز خوندن می کنن ... بعد می بینن نشسته داره همین جوری دعا می کنه ... میرن گوش میدن می بینن میگه: خدایا اینا من رو بزور وادار کردن نماز بخونم، تو خودت قبول نکن
وقتی یکی میگه خدا بزرگه یعنی: . . . . هیچ راهی به ذهنم نمیرسه ؛ دهنت سرویسه !
غضنفر از جهنم سرشو میکنه تو بهشت میگه آبجوش نمیخواین؟ همه با هم میگن نــــــــــــــــه! میگه پس من یه موز برداشتم ^_^ یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, :: 10:51 :: نويسنده : خانم سوگند
آخرش نفهمیدم مترادف کلمه مدیون دقیقا چیه ؟
خخخخخخخ
یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : خانم سوگند
من بزرگترین مشکل کودکیم این بود که
یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : خانم سوگند
دیشب ساعت ۳شب بابام اومده بالا سرم بیدارم کرده میگه : پسرم پسرم !
بابام : بابا بیداری ؟
یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : خانم سوگند
ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻡ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﯼ !؟ ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﻻ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﯿﻨﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﮐﺶ ﺑﺒﻨﺪﻩ ینی از همون اولم مورد توجه همه بودم
درباره وبلاگ قصد ازدواج نداریم :D . . . شعار ما در زندگی پاکی و درست زندگی کردن در یک کلام آدم بودن است. خاک شد هرکه بر این خاک زیست ٬ خاک چه داند که در این خاک کیست سرانجام که باید در خاک رفت ٬ خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . چون من ندار بودم عروسک قصه ام پرید! دارا که باشی سارا با پای خودش می آید...! . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تاریخ ایجاد وبلاگ:1391/12/9 موضوعات پیوندهای روزانه پيوندها |
|||
|