بچه های دانشگاه غیر انتفاعی زرندیه -
دنيا چيز بدي نيست چيز كمي است....
 
 
یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, :: 10:44 ::  نويسنده : خانم سوگند

ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ

ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻡ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﯼ !؟

ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﻻ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﮐﺎﺑﯿﻨﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﮐﺶ ﺑﺒﻨﺪﻩ :|

ینی از همون اولم مورد توجه همه بودم



شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : آقای مجتبی جبران


شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, :: 11:13 ::  نويسنده : خانم سوگند

استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان

 

و صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت...

 

********************

 

وقتی یادم میاد خیلی ها بودن که پارسال آخرین ماه رمضونشون رو تجربه کردن،

دلم میگیره....

آخه شاید این بار نوبت من باشه که آخرین مهمونی ماه رمضون رو تجربه کنم...

 

********************

 

با پایان یافتن ماه رمضان،

درهای رحمت خداوند بسته می شوند،

مواظب باش لای در گیر نکنی!

 خنده

********************

 

عید فطر مبارک. الان جلوی آینه بودم ماهو دیدم.

 

********************

 

همیشه وقتی مهمونی ها تموم میشه،

حس غریبی دارم...

چه برسه به این دفعه که مهمونی خدا داره تموم میشه...

خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم

ولی بازم احساس می کنم نتونستم...

یعنی سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟

 



شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, :: 11:11 ::  نويسنده : خانم سوگند

چقدر سخت است که این عزیزترین عید را

بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم ....

اللهم عجل لولیک الفرج

 



جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : غریبه

ما بچه بودیم یه بازی بود به نام :

«همه ساکت بودند ناگهان خری گفت» …

صد برابر پلی استیشن ۳ لذت داشت !

 

طنز نوشته

 

خدایا

مارو ببخش که در کار خیر

یا “جار” زدیم…

یا “جا” زدیم…

 

طنز نوشته

 

تا حالا دقت کردین چقدر حرص آوره که سر غذا

دقیقا اون چیزی رو بر میدارن که تو کلی تو ذهنت واسش نقشه کشیده بودی

 

طنز نوشته

 

امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم ۵۰۰۰۰ تومان .

یه ده هزار تومنی داد! سه تا پنج هزار تومنی داد!

پنج تا دو هزار تومن داد! پونزده تا هزاری!

یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت،نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه!

طفلی خودشو کشت ۵۰ تومن منو جور کرد!

 

 



ادامه مطلب ...


جمعه 3 مرداد 1393برچسب:طنز, :: 8:25 ::  نويسنده : احمدی*


ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮐﺎﻣﯿﻮﻥ ﮔﻼﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺗﻮﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﯽ
ﺭﻓﺘﻪ
ﮐﻪ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﯽﺍﻓﺘﻪ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﺩﺳﺖﺍﻧﺪﺍﺯ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻪ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ
ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﮐﺎﻣﯿﻮﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ
ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ، ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ
ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ ﻣﯿﮕﻦ : ﮔﻼﺑﯽ، ﮔﻼﺑﯽ
ﮐﺎﻣﯿﻮﻥ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ
ﺻﺪﺍﺷﻮﻥ ﺿﻌﯿﻒﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ.
ﮔﻼﺑﯽ ﻣﯿﮕﻪ : ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ، ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ
ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﻦ : ﮔﻼﺑﯽ، ﮔﻼﺑﯽ
ﺑﺎﺯ ﮐﺎﻣﯿﻮﻥ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻣﯿﺸﻪ، ﮔﻼﺑﯽ ﻣﯿﮕﻪ :
ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ، ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ
ﺍﻣﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﻼﺑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ !
ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻥ
ﻭ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﺑﻪ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﮔﻼﺑﯽ
،ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﮔﻼﺑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﻭ ﺗﻮﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﺁﻧﺘﻦ ﻧﻤﯽﺩﺍﺩﻩ
ﮔﻼﺑﯽ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭﻝ
ﺩﺍﺷﺘﻪ
: ﺯﻧﮓ ﻣﯽﺯﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻪ
ﮔﻮﺷﯽ ﺭﻭ ﺑﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻥ
ﮔﻼﺑﯽ ﻣﯿﮕﻪ : ﮔﻼﺑﯽﻫﺎ، ﮔﻼﺑﯽ ﻫﺎ
ﮔﻼﺑﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﻦ : ﮔﻼﺑﯽ، ﮔﻼﺑﯽ
ﺍﻭﻥ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺍﺷﺘﯿﺎﻗﺖ ﺗﻮ ﺣﻠﻘﻢ
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ؟ ! ؟
ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﺮﺗﻮ ﭘﺮﺗﺎ ﭼﯿﻪ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ ﺁﺧﻪ !! ﺑﻪ ﭼﻪ
ﺩﺭﺩﺕ
ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ !! ﻫﻤﺴﻨﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻥ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﻋﻠﻤﯽ
ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻦ
ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﮔﻼﺑﯽ ﻫﺎ ﮔﻼﺑﯽ ﻫﺎ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ
ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﻢ ﻣﯿﺮﯼ .  .  .



چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, :: 19:30 ::  نويسنده : آقای سعید هاشمی

چون ساقی عاشقان تو باشی
پس باقی عمر، ماو مستی



چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : خانم سوگند

یکی دیگه ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :


یه ماشینه لامبورگینی داشته باشم .

بعد یه روز که میرم بانک واسه چک کردن حـسابم ، همون موقع یه سرقت خفن انجام بشه !


بعد یکی از اون دزدا اسلحه شو بگیره سمت یه مشتری دختر


بعد من برم به دزده بگم : دِ عاخه لا مـروّت ، چرا سمت ضعیفه اسلحه میکشی ؟


شــَــق بخوابونم زیره گوشش اونم عصبانی بشه یه گلوله حرومم کنه . . .


بعد وختی که دارم جون میدم دخـدره بیاد سرمو بزاره رو پاش بعد با گریه بگه چــرا !


ما میتونستیم با هم خوش بخت بشیم ، چـرررررا !


بعد من یه لبخند نَـــرم بزنم و بگم


اونجا رو نگا کن اون نوره سفیدُ چه قشنگه . . .


اونم سرشو برگردونه بگه کو ؟ کجا ؟


بعد تا سرشو برگردونه من دیگه تموم کرده باشم !


سوال شده که اون ماشین لامبورگینی چیه ؟!


هیچی گول خوردین ماشین لامبورگینی نکته انحرافی بود


مسخره هم خودتی !


خخخخخخخخخ



دو شنبه 30 تير 1393برچسب:, :: 19:58 ::  نويسنده : غریبه
 
 
بزرگ شدیم و فهمیدیم بابابزرگ دیگر هیچگاه باز نخواهد گشت، آنطور که مادر گفته بود!
 
 
 
بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست…
 
 
 
بزرگ شدیم…
به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود!
و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته…


ادامه مطلب ...


چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : خانم سوگند

بچه ها امشب شب خیلی بزرگیه

 

برای همه دعا کنید برامن دعا کنید

 

التماس دعا....

 



چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 9:52 ::  نويسنده : خانم سوگند

هر کی دوستم داره : 1 رو بزنه

هر کی ازم ناراحته : 2 رو بزنه

هر کی ازم متنفره : 3 رو بزنه

هر کی عاشقمه : 4 رو بزنه

هر کی از شخصیتم و طرز رفتارم خوشش میاد : 5 رو بزنه

هر کی حرف نگفته ای باهام داره : 6 رو بزنه

هر کی که حوصلمو نداره : 7 رو بزنه

هر کی تو دلش یه حرفی هست و دوست داره بگه : 8 رو بزنه

هر کی که دلش برام تنگ شده : 9 رو بزنه

هر کی که دوستم نداره : 10 رو بزنه :-)

با دلیل لطفا :-( :-( 



چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 2:4 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید

 

 



چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 1:51 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی

 

 

 

در سرزمین من هر چه را که نمی فهمند " مسخره" می کنند...!!!

 



چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 1:43 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی

 

 

 

ببین یارو فکر کردی دوست دخترت یا دوست پسرت

 

 

 

ولت کرده یا بهت خیانت کرده مثلا داغونی؟؟؟

 

 

الکی تریپ ورمیداری؟؟؟داغون این مردمن که اون کثافتا

 

 

 

اینحوری خراب شدن رو سرشون جواب این پدرو کی میخواد بده؟؟؟

 

 

بچه اش جلو چشماش پرپر شده؟؟؟ببین داغون به اینا میگن

 

 

نه به بچه های بازیایی که درو ور ما هست و تموم...

 

 

 

 

 

 



چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 1:39 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی
همچین با تعجب بهت میگن روزه داری؟؟؟!!!
 
انگار دست و پای اضافی داری!!!
 
چرا انقدر براشون عجیب شده...
 
بوی رمضان فقط توی خونه است و برنامه های صدا سیما...
 
تو خیابون بوی فست فوده و...
 
و دیوارای رنگانگ با تابلوی غذا حاضر است!!!
 
انگار تو عجیبی...
 
باید دور باشی ازین مردم...
 
اقای من شهر اماده نیست...
 
شـــــــــــرمنـــــــده ایــم مــــــــــــولـــــا...
 
اللهم العجل لولیک الفرج فقط تابلوی مانور خط است...
 
تو مارا ببخش...!!!


سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, :: 22:6 ::  نويسنده : آقای مجتبی جبران

من این شب زنده داری دوست دارم

 

پریشان روزگاری دوست  دارم

 

به شهر من زمن بیگانه تر نیست

 

همین دور از دیاری دوست دارم

 

بیابان را که خلوتگاه انس است

 

چو آهوی فراری دوست  دارم

 

تو را هم  باهمه  نا مهربانی

 

عزیزم  آری  آری  دوست دارم

 

به امید وصالت زنده  ماندم

 

من این چشم انتظاری دوست دارم

 

برای دیدنت  رخصت  نخواهم

 

من این بی بند وباری دوست دارم

 

نمیگیرم  به یک جا  یکدم  آرام

 

چو طوفان  بیقراری  دوست  دارم

 

 

 

 



سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, :: 16:13 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید



سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, :: 16:5 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید

نه صدایش را نازک می کرد...

 

و نه دستانش را (اردی) ...

 

از کجا باید به (گرگ) بودنش شک میکردم؟!

 

 



سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, :: 13:27 ::  نويسنده : خانم سوگند

به سلامتی خودم که کوه دردم ولی کسی و ندارم باهاش درد و دل کنم....

 

به سلامتی اونی که رفت و تنهام گذاشت ولی هنوز تاریخ تولدش رمز گوشیمه...

 

به سلامتی پسری که فهمید عشقش با بهترین دوستش رفیق شده زنگ زد و بهش گفت : سلام آبجی....

 

به سلامتی انگشت شمار دخترایی که وقتی عشقشونو میبینن دلشون پر میکشه بپرن تو بغلش ولی نجابتشون نمیذاره....

 

به سلامتی شب هایی که تو تنهاییت گریه کردی و ندونستی چرا!!!

 

به سلامتی دلی که فقط اسمش دله ؛ نصفش آه و نصفش گله...

 

به سلامتی اونی که عاشقشی ولی نمیتونی بهش زنگ بزنی ولی بازم دلت نمیاد شمارشو پاک کنی....

 

به سلامتی خودم نه واسه حرفام واسه این که مرحم ندارم واسه دردام....



دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, :: 23:31 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید

یکی بود لامصب با صد نفر بود

 

.

.

.

.

 

عجب پشتکاری؟؟!!!

 

 

 



دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, :: 17:4 ::  نويسنده : غریبه

دیروز که از سر کار میومدم تصادف کردم...

 

خدارو شکر چیزی نشده

 

فقط یخورده پام زخمی شده...

 

بچه ها مواظب خودتون باشید...

 

همدیگرو دعا کنید...

 



دو شنبه 23 تير 1393برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : خانم سوگند

 دربست!

زد روي ترمز. با خستگي پرسيد: كجا؟

بهشت‌زهرا.

با خودش فكر كرد:

«اگه داداش باهام راه بياد و بازم ماشينش رو بهم بده،

با دو سه شب مسافركشي تو هفته،

شهريه اين ترمم جور مي‌شه.»

پايش را روي پدال گاز فشرد.

ماشين پرواز كرد.

اتوبان، بي‌انتها به نظر مي‌رسيد.

در گرگ و ميش آسمان، رويايي دراز پلك‌هايش را سنگين‌تر كرد.

صداي پچ‌پچ مسافرهاي صندلي عقب، مثل لالايي نرمي در گوش‌هايش ريخت.

يكباره صداي برخورد جسمي سنگين،

او را از خواب پراند

. ناخودآگاه ترمز كرد.

مثل كابوس‌زده‌ها، از ماشين بيرون پريد.

وسط جاده، پسري هم‌قد و قواره خودش،

مچاله افتاده بود و هنوز نيمي از گل‌هاي رز و مريم را در دست داشت.



یک شنبه 22 تير 1393برچسب:, :: 13:51 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید

شرمنده اگه بچه خوشگل نیستیم

 

 

 

 



یک شنبه 22 تير 1393برچسب:, :: 12:13 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید

 

می دونست دلم اسیره ولی رفت

 

می دونست گریه ام میگیره ولی رفت

 

می دونست تنهایی سخته،می دونست

 

می تونست باهام بمونه،نتونست

 

می دونست دلم شکسته ولی رفت

 

غم اون تو دل نشسته ولی رفت...

 

 



شنبه 21 تير 1393برچسب:, :: 21:50 ::  نويسنده : آقای مجتبی جبران

برزیل به رکورد مالدیو نرسه صلواتخنده



پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:, :: 23:42 ::  نويسنده : خانم تـــرنم



پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:, :: 23:12 ::  نويسنده : غریبه

مرد و زن در حال فکر کردن

بودا و زن هرزه
 
بودا به دهی سفر كرد. زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
 
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه زن شد.
 
كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت: «این زن، هرزه است به خانه او نروید.»
 
بودا به كدخدا گفت: «یكی از دستانت را به من بده.»
 
كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
 
آنگاه بودا گفت: «حالا كف بزن.»
 
كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: «هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند.»
 
بودا لبخندی زد و پاسخ داد: «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد،
 
مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند.  بنابراین مردان و پول‌هایشان است كه از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند.»
 


پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:عکس دانشجویان زرندیه, :: 22:53 ::  نويسنده : غریبه



پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:, :: 18:25 ::  نويسنده : آقای آرمان فرهید

دلم خوش نیست غمگینم

 

کسی شاید نمیفهمد کسی شاید نمیداند...

 

کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی

 

تو میخوانی فقط شعری...

 

زیر لب اهسته میگویی:

 

عجب احساس زیبایی...! تو هم شاید نمیدانی...!

 

 

 

 

 



چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, :: 22:37 ::  نويسنده : آقای محمد حسین طالبی

تمام کمد ها را زیر و رو میکنم،

 

لباس بهاری،

بارانی،

لباس عید...

عجیب است!

هیچ چیز جز آغوش تـــو به تنم نمی آید!!!

 



درباره وبلاگ


قصد ازدواج نداریم :D . . . شعار ما در زندگی پاکی و درست زندگی کردن در یک کلام آدم بودن است. خاک شد هرکه بر این خاک زیست ٬ خاک چه داند که در این خاک کیست سرانجام که باید در خاک رفت ٬ خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . چون من ندار بودم عروسک قصه ام پرید! دارا که باشی سارا با پای خودش می آید...! . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تاریخ ایجاد وبلاگ:1391/12/9
باز هم یه هنر جدید یه آهنگ جدید از بچه های دانشگاه
به درخواست دوستان 13 آذر تولد khanoom sogand خـــدایـــا ! خودم را دوست دارم آغوشت چه اتفاقی افتاده دو برادر... محرم ماه محرم قيامت بي حسين غوغا ندارد احساس رضایت اسیر تو که باشم....آزادمـــــ واقعا چرا ؟؟؟؟ |: طنز باحال دلنوشته 99 ســــــکوت طنز(6)دانشجــــــــوو خجسته عید سعید غدیر خم مبارک :D چرا دانشگاه ها رو خارج شهر می سازن؟:| ضـــــد حـــــــال درد داره نه ندارم.... با من قدم بزن ب درکــــ